ددی ‌

ساخت وبلاگ
سخت گذشت که فهمیدم که محکومیم به دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند ! باید یاد بگیریم کسانی را بخواهیم که مارا میخواهند باید گووی احساسمان را از میدان رابطه های یک طرفه برداریماین قانون دنیاست ....قانون ناگریزی که تاوان شکستن آن « شکستن » است ! + اینو خانم نرگس صرافیان گفتند ! بر من هم سخت گذشت که اینو فهمیدم .. راست میگه قانون دنیاست چون وقتی یکی مثل من به این نتیجه می رسه ، وقتی یکی مثل خانم صرافیان میاد همین موضوع رو میگه و به همین نتیجه من میرسه قطعا قانون دنیا همینه که نتایج تجربیاتمون یکسان از آب در میاد ! + نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44

قضیه جناب مدیر تولید هم تموم شد ...اوووووووف چه پاییز و زمستون پر چالش و اعصاب خوردی داشتم من امسال ‌‌..تموم شدن جفتشوووون یه نفس راحت در عنفوان روز ولنتاین در سمت سینگلی بکشم :-))) می‌خندما ، اما عملا داغونم ...آدم به یه جایی می رسه که خودش با دست های خودش آدمی که دوست داره رو به خاطر آرامش روانش حذف می‌کنه ! شاید بخشی از بزرگ شدن همین باشه .. + نوشته شده در شنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44

این دوست معمولی باشیم دیگه چه صیغه ایه ؟!انتظارشو داشتم که ۲۴ ساعت نشده جناب مدیر تولید برگرده :-))))نوشته درسته ازدواج نمی‌کنیم ، باشه قبول ، اما دوست معمولی که میتونیم باشیم واسه روزای سخت ؟!دیگه زدم به سیم آخر ، آتیش گرفتمگفتم دیگه حتی نمی‌خوام شمارتو رو گوشیم ببینم چه برسه اینکه رفیق روزای سختم شی ، صددددد سال سیاااااه .. من خودم از پس روزای سختم بر میام ، فقط دیگه نمی‌خوام حتی شمارتم رو گوشیم ببینم ! و چت رو حذف کردم ...جاست فرند و دوست معمولی و همکلاسی و رفیق و این قرتی بازیا چیه ؟؟دوست معمولی من می‌تونه نرگس باشه که باهاش میرم سینما ، می‌تونه سمیه باشه که باهاش راحتم ، می‌تونه دختر عمه ام باشه که باهاش میرم کافه .. جنس مخالف یا می‌تونه کل زندگی من باشه ، یا هیچی من نباشه ! این نصفه نیمه بودنا چه دردی از من می‌تونه دوا میکنه ؟!گیر کردما :-/واقعا امشب دچار یه سر درد عصبی بدی شدم .. + نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44

امروز صبح تو بیمارستان جلسه داشتیم ، یه تیپ جدید براشون زدم :-))) بوت و کیف کوچیک و پالتو جدید و اینا ... رفتم جلسه برگشتم خونه ناهار خوردم و مجدد رفتم بیمارستان ! مسئول بخش جراحی تا منو دید گفت دختر صبر کن چه بوتی پوشیده بودی صبح ، اصلا من نگاه کردم حواس منو کلا پرت کردی با اون بوت هایی که پوشیده بودی ! دیگه سوال کرد چند خریدی و از کجا خریدی و اینا .. منم گفتم زیاد دل خوش نکنید به تیپ صبحم ، فعلا به کتونی های الانم دل خوش کنید که دیشب واکس زدم براق شدن می‌خوام یه سال دیگه ازشون کار بکشم تو بیمارستان ، اون بوت هام مال جلسه و مهمونی و جاهای خاصه :-))))))))چون رو تمیزی لباسام حساسم یه سری لباس های کهنه و داغون رو اختصاص دادم به رفت و آمدم به محل کار ، لباسامو چون محیط بیمارستان کلا تمیز نیست زیاد می‌شورم حیفم میاد لباس گرون و خوشگلامو بپوشم و مدام بشورمشون ، یه روزم‌ مثل امروز که تیپ میزنم دیگه خیلی جلب توجه می‌کنه واسه بقیه :-)))))عصر هم سوپروایزر بیمارستان اومد ، یه آقای حدود ۶۰ سال نشسته بودیم در مورد قیمت گوشت و مرغ و گرونی و افسردگی ملت صحبت میکردیم ، می‌گفت موسیقی درمانی همیشه جوابه ! می‌گفت من به همه توصیه میکنم روزی یک ساعت یا نیم ساعت برید تو یه اتاق در رو ببندید و آهنگ شاد بذارید ورزش کنید ، برقصید ... میگفت آشتی با موسیقی می‌تونه حال مارو خیلی خوب کنه .. اومدم بگم من سال هاست این کار رو میکنم بعد به خودم گفتم زشته پیش سوپروایزر ، یه کم سر سنگین باشه :-)))) + نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:04

حقیقتا با حذف دو نفر از زندگیم با دست های خودم یعنی خاستگار اولم و جناب مدیر تولید احساس بهتری دارم نسبت به قبل !نه اینکه حال دلم خوب باشه ، نه ! واقعا حال دلم خوب نیست و با خود درمانی دارم حفظ ظاهر میکنم اما اینکه از اون همه جنگ اعصاب و تنش رها شدم حس بهتری دارم ...من درگیر جناب مدیر تولید نبودم پس نخواستنش و فاصله گرفتن ازش برام سخت نبود چون تمام ذهنم رو خاستگار اولم به خودش درگیر کرده بود .. اینکه به دلم نشسته بود ، اینکه دوسش داشتم حتی با اینکه میدونستم دارم اشتباه میکنم اما فاصله گرفتن ازش و تموم کردن رابطه باهاش برام سخت بود ! اون لحظه که بهش گفتم برام هیییچ اهمیتی نداری ، اتفاقا خیلی اهمیت داشت اما ترجیح دادم بهش نشون بدم برام اهمیتی نداره ... به هر حال تموم شد ، تمومش کردم ، رها شدم ! از یک بند و اسارت و فشار عصبی و غم و نگرانی آینده رها شدم .. از انتظار کشیدن رها شدم .. از سنجیدن و بالا پایین کردن رها شدم ، از یادآوری مشکلاتی که بقیه هر روز برام گفتنش رو تکرار میکردند رها شدم ! از مقایسه بین خاستگار اولم و جناب مدیر تولید رها شدم ...از تمام این ها ذهن من رها شد .. حس آزادی و رهایی دارم ، اما فعلا ذهنم رها شده ولی قلبم اون لحظه ای که دیدمش و دوسش داشتم و مهرش به دلم نشست و تمام این دو ماه تو روی همه وایسادم و گفتم من حتما بهش فکر میکنم و نظرات شماها برام اهمیتی نداره هنوز رها نشده ! هنوز غم این موضوع رو قلب من سنگینی می‌کنه ... گاهی تمام اتفاقات تو ذهنم مرور میشه و دلتنگ میشم اما می دونم دلتنگی بخشی از فرایند فراموش کردنه و باید این مرحله رو سپری کنم !هیچ وقت دلتنگی دلیل خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست !به قلب و روحم فرصت میدم که فرایند طبیعی فراموش کردن رو طی کنند . ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:04

۳ روز آف بودم ، امروز آنکال بود که نرفتم بیمارستان با دختر عمه مادرم رفتیم بیرون کافی شاپ ..اولین کافی شاپی ک رفتیم هیچی نداشت ! گفت نوشیدنی گرم و شیک طالبی یا توت فرنگی داریم ، دختر عمه منم نوشیدنی کاپوچینو سفارش داد منم شیک طالبی ! بعد چند دقه خیر سرش سفارش مارو آورد ، تو راه که نصف کاپوچینو رو ریخته بود تو ظرف زیرش ، شیک طالبی منم معلوم نبود چی بود که دختر عمه ام گفت پاشو بریم اینجا جای موندن نیست ... به خانمی که صندوق دار بود گفتم سفارشامون دست نخورده رو میز هست و خدانگهدار ! برگشتیم رفتیم برگر ذغالی بخوریم که بسته بود ، دیگه رفتیم همون کافی شاپ قبلی که هفته پیش با اون یکی دختر عمه ام رفته بودیم ، خداییش کافی شاپ خوبیه فقط این دهه هشتادیا با قلیون هایی که میکشن یهو کافی شاپ غرق دود میشه .. دیگه پیتزا پپرونی سفارش دادیم ، با نوشابه مشکی ! چون زرد نداشتند ! می‌بینید من چقدر آدم انعطاف پذیریم ؟! درسته نوشابه زرد نداشتند اما جای غر زدن نبود ، نوشابه مشکی رو انتخاب کرد :-))) خوردیم و حرف زدیم و حال کردیم ...چاق شده ام :-) دچار اضافه وزن ! ماکارونی و فست فود و برنج و شیرینی و نوشابه و خواب زیاد و تحرک کم شد نتیجه این اضافه وزن دو کیلویی من ! از همین امشب رعایت میکنم تا عید .. از همین امشب یعنی اینکه حتی چایی با قند هم نمی‌خورم ، تلخ میخورم ! فردا هم که ۱۸ ساعت سرکارم ، شنبه ۱۲ ساعت قطعا همه چربی و قند اضافی آب میشن :-))))) + نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:04